دف


دف را بزن! بزن! كه دفيدن به زير ماه در اين نيمه شب،
شب دفماه ها
فرياد فاتحانه ي ارواحِ هايهاي و هلهله در تندري ست كه ميآيد
آري، بدف! تلالوِ فرياد در حوادث شيرين،

دفيدني ست كه
ميخواهد فرهاد
دف را بدف! كه تندرِ آينده از حقيقت آن دايره، دميده، دمان است
و نيز دمان تر باد!
دف در دفِ تنيده و، مه در مهِ رميده، خدا را بِدف! به دف روحِ
آسمان، به دف روحِ من بِدف!
شب، بعد از اين سكوت نخواهد ديد
من، بعد از اين شب توفاني
تا صد هزار سال نخواهم خفت
شب را بدف! دفيدنِ صدها هزار دف!
مهتاب را
با روح من بدف! دف خود را رها نكن، تو را به لذت اين لحظه
ميدهم قسم، دفِ خود را رها
نكن!


محبوب من!
اي آسمان!
زنمردِ روح!
راز ترنج!
خشخاش ــ چشم!
دفدفدفِ تنور تنم را بِدف!
اي كردِ روح!
كركوك را به صولت فرياد خود بكوب،
بر كوه قاف!

دفدفددف
دفدفددف
سيمرغ جان، بِدف! دفِ البرز را بدف! دفينه ي ارواحِ سنگ را بيدار كن!

البرز را بيدار كن!
دفدفددف
دفدفددفددف

ارواحِ سنگ گشته ي اجداد خواب را بيدار كن!
سيمرغ جان!
بيداد كن!
دفدفددف
دفدفددفددف
دفدفددفددفددفدف


"رضا براهنی"



این شعر را بخاطر دف دوست داشتنی خودم می گذارم که تمام تنبلی این هنرجوی سر به هوا
را با صدای خوبش به جور می کشد!

آنسوی در..


آرام آرام روي واژه هايت مي لغزد … انگار مي خواهد تمام حرف هايت را
با پاي پياده گز كند …سنگيني قدم هايش، پرنيان خلوتت را مي لرزاند ….
و آبي آسماني پنجره ات از هراس طوفان،رنگ مي بازد ….

كسي در را مي كوبد … نجوايي بيگانه، سكوت را تا سرحد فرياد به جنون كشيده …
و تو با تماميت وجودت پشت در ايستاده اي …مثل يك "نه" محكم و قاطع …

كسي در را مي كوبد … ميان تصاوير مبهم ذهنت، لبخند پيروزمندانه
" دروغ " را مي بيني آن هنگام كه حرمت خلوتي را درهم مي شكند …
و … از بغض خاطره اي اشك مي بارد … ميان اعتماد كودكانه ديروز و ترديدهاي
خاكستري امروزت چقدر حرف هاي نگفته هست! …. و كسي چه مي داند …

محكم به در تكيه داده اي … مي ترسي از سستي اين حصار كه گاهي
مرز ميان "تو" و "ديگري" را فراموش مي كند ... مي ترسي از سادگي كودكانه اي
كه هنوز مشت هايش را از پندار صميميت آدميان پر مي كند و در زلالي اين تصور ناب
به دنبال مهرباني هاي گمشده مي گردد …
و اين ديوارهاي بلند، تفسير خموشانه همه ترس هاي توست …

كسي در را مي كوبد …

و
آنسوي در

هيچكس
نيست !

استاد


" هيچ وقت به اين مساله فكر كرده ايد كه چرا نمودار زندگي ما آدم ها
در دستگاه مختصات دنيا، همه جا پيوسته است؟ ... در زندگي هريك از
ما، لحظاتي وجود داردكه انگار توقف كرده ايم... همان لحظاتي كه بسيار
غمگينيم، بسيار دلتنگيم و شايد بسيار بسيارتر نااميد! ... گاهي آنقدر در
غم و رنج فرو مي روي كه زمان از تو پيشي مي گيرد ... انگار لحظاتي از
فرصت "بودنت" را "نبوده اي" ... انگار در جاهايي از زندگي، بسيار كمرنگ بوده ...
آنقدر كه خودت هم به سختي آن را مي بيني ...
بي گمان پروردگار قادر مي توانست نمودار "بودن" مان را گسسته بيافريند...
مي شد انسان ها در لحظات خوب و پرتلاش زندگي شان، زنده باشند و در لحظات نااميدي و
غم موقتا بميرند ...اينطوري دنيا هميشه عرصه حضور آدم هاي شاد و اميدوار بود ... اما ...
اما اينگونه نيست ... نمودار زندگي ات در همه جا پيوسته است ... بودنت، همواره روي نمودار
امتداد مي يابد ...گاهي كمرنگ و گاهي درخشان ...
اما حضورت در تمام لحظات ضروري ست ...و اصلا تو با همين فراز و نشيب هاست كه
معنا پيدا مي كني .... "


اين ها حرف هاي استادمان بود ... درست نمي دانم چند سال پيش ... 2 سال يا شايد هم
3 سال قبل ... اما صحنه كلاس را به خاطر دارم ... نمودار پاي تابلو ...و استاد جواني كه با
روپوش سفيد جلوي آن ايستاده بود و نگاهش به ما بود ... استاد موفق و محبوبي كه هميشه
حرف هاي جالبي براي گفتن داشت ... و دانشجوياني كه هميشه به دنبال بهانه اي
براي شنيدنش بودند ... استاد همه جا حضور داشت ... در حوالي شعر...كنار روايت داستان
... پشت پنجره مرموز فلسفه ... و بيش از همه در ميان دنياي رياضيات ... اناليز رياضي ،
گراف، گسسته،توابع مختلط، رياضي عمومي،.... يادش بخير!

و حالا هروقت گرفتار رنج پريشاني ها و دغدغه هاي آزار دهنده مي شوم ... در آن لحظات
كمرنگ زندگي ، حرف هاي استاد را به ياد مي آورم ... و مهرباني پروردگاري كه هميشه
... دركنارمان هست... حتي در لحظات ....

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"