تلفن


-- الو .. بفرمایید
* الو ... سلام ... خوبی؟
-- اِ .. سلام ... شمایین؟ .. خوبین؟
* ممنون ... تو چطوری؟ ...چقدر دلم برای تو و بقیه تنگ شده ...
-- ما هم همین طور .... حالا کجا هستید؟
* من الان فرانسه ام ... تا هفته پیش ، ایتالیا بودم ... برای کاری رفته بودم ... وای!
چقدر دوست دارم از نزدیک ببینمتون ... به اندازه ی
یک کتاب باهاتون حرف دارم ... باید براتون بگم اینجا چی میگذره؟ ..
تو دنیا چه خبره؟ ... خُب ...تو چکار می کنی اونجا؟
-- من؟! ... دارم غرق میشم توی یک زندگی عادی ... دارم کم کم فرو میرم
توی یه حسِ بی خیالیِ کشنده ... میدونی، مثل خوابی میمونه که توی
کورانِ سرما میاد سراغت ... و بدون اینکه بفهمی اعضای بدنت رو
یکی یکی از کار میندازه و ...
* داری چی برای خودت میبافی؟ ... اینقدر ناامید نباش ... دوران این روزهای
سخت هم بالاخره بسر میاد ... من خوب میدونم اونجا الان چی میگذره ...
مردم ...
-- مردم؟! ... شما از این مردمی که اینهمه سال ندیدیشون، چی میدونی؟
* اشتباه نکن ... خبرها اینجا هم میاد ... من الان دقیقاً میدونم شما توی چه
شرایطی هستید ...
-- پس حتماً میدونی اون بچه های کوچیکی که سر میدون ها، دستمال کاغذی
و گل و خرت و پرت های دیگه می فروشن چطور از سرما و گرسنگی میلرزن ..
حتماً میدونی اون خانومی که همیشه چادرشو روی صورتش میکشه و بساطشو
روبروی زیرگذر عابرپیاده پهن می کنه، دیشب که از کنارش رد میشدم داشت
آروم زیر چادرش گریه می کرد ... حتماً می دونی چندوقت پیش، همین نزدیکای
خونه ما، یه موتوری با چاقو به یک بچه مدرسه ای حمله کرده و کیفشو دزدیده ..
فکر میکنی توی کیف یه دانش آموزچقدر پول هست؟
* می دونم .. بدتر از این ها رو شنیدم ...
-- اما حس نکردید ... فقط شنیدید ... اتفاقاتی که اینجا زندگی آدم ها رو تهدید میکنه
برای شما در یک تیتر خبری میگنجه ...
اولش داغ میشی ... اعصابت بهم میریزه ... به سرت میزنه که بجنگی .. داد بزنی
تا فریاد اعتراضت، عرش رو به لرزه دربیاره ... اما همینکه میخوای بلند شی ...
میبینی زنجیر شدی به این زندگی لعنتی ... دهنت رو بستند تا صدات به هیچ جا نرسه ..
خانه از پای بست ویران است ... بعدش آروم آروم بی حس میشی ... کرخت و لمس ..
* بچه های دانشگاه ...
-- بها شو هنوز دارن پس میدن ...
* موندن اونجا فایده ای نداره ... باید بیاین اینجا ... خیلی کارا میشه کرد .. شما توی
یه محیط بسته اید .. اینجا که بیاید تازه میفهمین چه خبره!
-- ما متعلق به این خاکیم ... اینجا سرزمینمونه ... ولش کنیم بریم؟! .. که باقیموندش
رو هم به تاراج ببرن ؟! ...
* موندن شما اونجا دردی رو دوا نمی کنه ...
-- رفتنمون چطور؟ ... اوضاع رو بهتر می کنه؟ ...
* اینجا می تونی مثل یک انسان آزاد رشد کنی .. و بعد آگاهانه از سرزمین ات حمایت کنی ..
-- اونایی که رفتن الان این کارو می کنن؟ ...
* آره ... قطعاً ... اونایی که با انگیزه ی رهایی وطنشون اومدن اینجا، دارن واقعاً تلاش می کنن
-- اما اوضاع روز به روز بدتر شده ... فقر، فساد، بی کاری، اعتیاد .. رنجی که می بریم
توی اون گزارشاتی که شما می خونید نمی گنجه ... رفتنتون کمکی به این مردم نکرد ..
* داری اشتباه می کنی ... اونجا که حتی نمی تونی از عقیده و هدفت بی واهمه حرف بزنی
چکار میشه کرد؟ ... فقط میتونی غصه بخوری و از این همه درد ، کرخت بشی ...
همین الانش هم صدات پُر از ناامیدیه!
-- ....
* فکر کن و عاقلانه تصمیم بگیر ...تا مسیر درست رو انتخاب کنی
-- ولی حتماً میشه کاری کرد ... میتونیم لااقل به اندازه ی اون کرم شب تاب
این تاریکی رو روشن کنیم ... میشه مردم رو آگاه کرد ...
* چطوری میتونی به اونی که حتی نمیتونه نیازهای اولیه خانوادش رو تامین کنه
از آزادی بگی ... از کلماتی بگی که برای مردم کوچه و بازار، غریب و ناشناخته ست..
اگه بیای از اینجا به جامعه مون نگاه کنی می بینی اون تاریکی که ازش حرف می زنی
خیلی بزرگتر از اون چیزیه که فکرشو می کنی ... اگه به قول تو هزار تا کرم شب تاب هم
قربونی بشن نمی تونن دیگران رو از اون ظلمت نجات بدن ... یادت بیاد از دوستانمون که
سرسختی کردن تا حرفشون رو بزنن ... ونتیجه ش چی شد؟ ... حالا کجان؟ ... اصلاً کی
یادش میاد اونا چی گفتن و چیکار کردن؟ ...
-- .....
* اونجا نمیشه ... باور کن!
-- ....
* الو؟ ... الو؟ ... صدات نمیاد ... الو؟ ...


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تلفن زنگ می زند ....
آن سوی خط ، کسی دلش تنگ می شود ...
و این سو ....

کلاس درس


کلاسِ درس
که سالهاست
تمام شده ...
من
اما
هنوز
پشتِ در
ایستاده ام

و صندلی هایِ خالیِ کلاس را
می شمارم ....

حرف های استاد،
بغض کرده اند
روی تخته سیاه!



پ.ن: رفته بودم دانشگاه .... دانشگاهی که دیگه نه ما رو میشناسه و نه خاطراتمون رو
به یاد داره ...( و این دو چه غریبانه با هم اتفاق افتاده اند) ...
بچه هایی که موقع رفتنمون تازه وارد دانشگاه شده بودن حالا اینقدر بزرگ شدن که
دانشگاه چندتاشونو بی دلیل اخراج کرده ..(میگم بی دلیل، چون به گفته ی
برخی مسئولان مملکتی "ما چیزی به عنوان جرمِ سیاسی نداریم!!!" )
حسرتی نیست برای اون روزهای خوبی که گذشت ...برای بچه های باصفای دانشکده
که هر کدومشون به راهی رفتن ... فقط ..... بعد از ۲سال، هنوز به ندیدنشون
عادت نکردم!

بازی


یکی از دوستان خوبم،مدتی قبل منو به یه بازی دعوت کرده بود... اینکه
۱۰ مورد که دوست دارم و ۱۰ مورد که دوست ندارم رو بنویسم ... البته
خیلی سخته آدم از میونه اینهمه فقط ۱۰تاشو انتخاب کنه!

اول، ۱۰ تا چیزی که دوست دارم:

1. خدا ... خدایی که دور نیست ....خدایی که مبهم و غیرقابل درک
نیست ... همیشه کنارته ... لحظه به لحظه ... قدم به قدم ....
خدایی که خودت می شناسی ... نه خدایی که دیگران میخوان
بهت دیکته کنن! ... خدای من خیلی مهربونه ... به حضورش ایمان دارم ..
2. دف ام ... عاشقشم ... همیشه دوستش دارم ... حتی وقتی از بی وفایی من، گرد و غبار
روش میشینه .... با اون صدای خوبش، آدمو بی قرار می کنه!
3. اتاقم ... مهم نیست مرتبِ یا بهم ریخته ... مهم اینه که یک مأمن هست که می تونی از
همه ی شلوغی ها و نابسامانی های دنیا، به آرامشش پناه ببری ... حتی برای چند لحظه ...
4. صمد بهرنگی ... خیلی دوستش دارم .... درست مثل یک بچه ی کلاس اولی که معلمش رو
خیلی دوست داره و هیچوقت فراموشش نمی کنه ... تا آخر عمرش ... صمد، قبل از اینکه یه مبارز خلق
باشه، یه معلمه بی نظیره ...
5. آدمایی که هنوز می تونن بچگی کنند رو دوست دارم ... و همچنین کسانی که بچه ها رو خیلی
دوست دارن .... ( بچه ها که جای خود دارن ... اعتبار تمام پاکی و معصومیت دنیا هستن)
6. سرک کشیدن توی حوزه های فعالیتی جدید رو خیلی دوست دارم ... دلم می خواد از همه چیز
سر در بیارم .... بهش میگن از این شاخه به اون شاخه پریدن؟ ... نمی دونم ... شاید ... اما این برای من
لذتی داره که با هیچی قابل مقایسه نیست ...
7. نوشتن رو دوست دارم ... اما به شرطی که به اختیار خودم باشه ... آزادِ آزاد ... یعنی هروقت
دلم خواست، بنویسم ... هر وقت هوای نوشتن اومد سراغم ....
8. آدمایی که تهِ وجودشون خیلی احساساتی اند ولی ظاهرشون زیاد اینو نشون نمیده رو دوست دارم ...
خانوما که اکثراً احساساتی هستند .. اما آقایونی که این ویژگی رو دارند خیلی جالبن ...مخصوصاً وقتی
ناشیانه سعی می کنن احساسشونو پنهان کنن ...
9. کلاً با چیزایی که به آدم آرامش میدن خیلی موافقم ... موسیقی آروم ... طبیعت آروم ...شب شعر ...
یوگا ... یه کنسرت موسیقی دلنشین ....
10. کتاب .... حوزه مطالعاتیم خیلی گسترده و متنوعه... یه بار کتابدار کتابخونه ای که همیشه ازش
کتاب می گیرم با تعجب ازم پرسید : "شما رشته تون چیه؟ روانشناسی؟ مهندسی؟ حقوق؟ ادبیات؟ ...
شما شاعری؟ ...." وقتی گفتم رشته ام ریاضیه ، بیشتر تعجب کرد ..آخه تنها موردی که سراغش
نمی رفتم کتابای ریاضی بود!

حالا ۱۰ موردی که دوست ندارم:

1. دروغ و آدم دروغگو
2. آدم ریاکار ... کسی که هر روز رنگ عوض می کنه!
3. خیانت و پستی، نامردی
4. سیگار ..آدم سیگاری ... وای ... این یکی واقعاً تحمل سوزِِِ!
5. آدم معتاد ... دیگه بدتر!
6. نقض صریح حقوق زنان ( رجوع شود به قانون مدنی ج.ا.ا )
7. خرافات (مخصوصاً از نوع مذهبیش)
8. از آدمایی که کودک آزاری می کنن متنفرم!
9. رمان های عاشقانه امروزی بعضی از این خادم های حرم که گاهی اینقدر بهت گیر میدن
که اشکت در میاد! (امام رضا خودش جوابشونو میده ... طوری صاحب این حرم شدن که
انگار ارث باباشونه ... خجالت نمیکشن ... )

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"