کلاسِ درس
که سالهاست
تمام شده ...
من
اما
هنوز
پشتِ در
ایستاده ام
و صندلی هایِ خالیِ کلاس را
می شمارم ....
حرف های استاد،
بغض کرده اند
روی تخته سیاه!
پ.ن: رفته بودم دانشگاه .... دانشگاهی که دیگه نه ما رو میشناسه و نه خاطراتمون رو
به یاد داره ...( و این دو چه غریبانه با هم اتفاق افتاده اند) ...
بچه هایی که موقع رفتنمون تازه وارد دانشگاه شده بودن حالا اینقدر بزرگ شدن که
دانشگاه چندتاشونو بی دلیل اخراج کرده ..(میگم بی دلیل، چون به گفته ی
برخی مسئولان مملکتی "ما چیزی به عنوان جرمِ سیاسی نداریم!!!" )
حسرتی نیست برای اون روزهای خوبی که گذشت ...برای بچه های باصفای دانشکده
که هر کدومشون به راهی رفتن ... فقط ..... بعد از ۲سال، هنوز به ندیدنشون
عادت نکردم!
0 نظرات:
ارسال یک نظر