If you can keep your head when all about you,
If you can trust yourself when all men doubt you,
If you can wait and not be tired by waiting,
If you can dream _ and not make dreams your masters,
If you can think _ and not make thoughts your aim,
If you can meet with Triumph and Disasters
And treat those two imposters just the same,
If you lose, and start again at your beginnings,
And never breathe a word about your loss;
If you can talk with crowds and keep your virtue,
Or walk with Kings _ nor loss the common touch;
If neither foes nor loving friends can hurt you,
If all men count with you, but none too much;
If you can fill the unforgiving minute
With sixty seconds worth of distance run,
Yours is the Earth and everything that's in it,
And _ which is more _ You'll be a Man !
یه جعبه ی شلوغ توی اتاقم دارم که پر از تکه خاطرات گذشته ست ...
فکر نکنم هیچکی جز خودم، چیزی ازش سردربیاره!...
اما دیدن دوباره ی این یادگاری ها، خیلی حس خوبی بهم میده ...
امشب که سراغش رفتم ...توی یه پاکت، این نوشته ی زیبا به چشمم خورد ...
اینو یکی از دوستان دوران دبیرستانم بهم داده بود ..." شیما" ...
توی یه نیمکت کنار هم می نشستیم ... شیما،اخلاقهای خوب ِ زیادی داشت ...
امشب که سراغش رفتم ...توی یه پاکت، این نوشته ی زیبا به چشمم خورد ...
اینو یکی از دوستان دوران دبیرستانم بهم داده بود ..." شیما" ...
توی یه نیمکت کنار هم می نشستیم ... شیما،اخلاقهای خوب ِ زیادی داشت ...
دوستش داشتم ....
البته گاهی یه رفتارهای عجیبی هم داشت ....
یعنی اصلاً نمیشد رفتار و احساسش رو پیش بینی کرد ...
گاهی می دیدی یه دفعه 180 درجه تغییر کرده !
طوری که مثلاً ممکن بود چیزی یا کسی رو که امروز دوست داره،
البته گاهی یه رفتارهای عجیبی هم داشت ....
یعنی اصلاً نمیشد رفتار و احساسش رو پیش بینی کرد ...
گاهی می دیدی یه دفعه 180 درجه تغییر کرده !
طوری که مثلاً ممکن بود چیزی یا کسی رو که امروز دوست داره،
فردا دیگه هیچ اهمیتی براش نداشته باشه! ... با هم صمیمی بودیم... اما
من همیشه نگران این رابطه دوستانه بودم .. یادمه یه بار هم اینو بهش
گفتم ... اینکه همیشه فکر می کنم شاید یکی از همین روزا
من همیشه نگران این رابطه دوستانه بودم .. یادمه یه بار هم اینو بهش
گفتم ... اینکه همیشه فکر می کنم شاید یکی از همین روزا
یکهو بی خبر، از من هم بگذری... هیچی نگفت ... فقط خندید ...
و البته تا آخر سال تحصیلی، این اتفاق نیفتاد ... پیش دانشگاهی بودیم..
و من بعد از اون دیگه ندیدمش تا 2سال پیش ...
گفت فوق دیپلم کامپیوتر گرفته ... و بعدش یکهو دلش خواسته حقوق بخونه ...
و البته تا آخر سال تحصیلی، این اتفاق نیفتاد ... پیش دانشگاهی بودیم..
و من بعد از اون دیگه ندیدمش تا 2سال پیش ...
گفت فوق دیپلم کامپیوتر گرفته ... و بعدش یکهو دلش خواسته حقوق بخونه ...
وقتی که دیدمش دانشجوی پیام نور حقوق بود!
و کلی حرف زدیم از این سالهایی که همدیگرو ندیدیم ...یادش بخیر!
و کلی حرف زدیم از این سالهایی که همدیگرو ندیدیم ...یادش بخیر!
امشب دوباره چقدر دلم براش تنگ شده!
پی نوشت: بعد از شیما، دو سه تا دوست دیگه این مدلی داشتم...منظورم
با این رفتار خاصه ... اما خب یادگرفتم با این تیپ شخصیت چطوری باید
دوست بود ... تنها راهش اینه که خیلی سعی نکنی باهاشون صمیمی بشی
اینطوری دیگه از برخوردهای غیرمنتظره شون هم زیاد دلگیر نمیشی
3 نظرات:
سلام.... عجب دوست باحالی..کاردانی کامپیوتر چه ربطی به حقوق داره... واقعا آدم عجیبه...اینکه رفتار و عقایدش یکهو 180 درجه فرق می کنه یه جورایی شبیه همین اعتراف کننده های عزیزه..پس باید ازشون ترسید!!
چه اگرهای زیبایی برای انسان شدن...اگر بتوانیم...
سلام.مانا و موفق باشید.
جالب بود... خیلی از این موارد دیدم
ارسال یک نظر