تمام شد ....
مثل هر سال که دلت را خوش می کنی به بهانه ای که کمی دورتر از
تصور تو، پرسه می زند ... کمی ... شاید فقط چند قدم آنسوتر ....
تنها به آن اندازه که وقتی دستت را به سویش دراز می کنی، همیشه
فاصله ای باشد برای نرسیدن ....
بی خیالِ لحظه هایی که می گذرند ....
گلایه ای نیست ...
نه ...
هیچ گلایه ای نیست ...
پ ن: کنکور امسال هم گذشت ... سخت تر از سال های پیش ..
راستش، نمی دونم چی بگم ... کاش یکی بهم بگه دیگه باید
چکار کنم ... وقتی نه می تونی از سد این کنکور لعنتی
بگذری و درس ات رو ادامه بدی ... نه می تونی کار مناسبی پیدا
کنی ... نه می تونی توی این جامعه بسته، شاد باشی ... نه
می تونی از اینجا فرار کنی .... یکی بگه من باید چکار کنم؟!
دیگه چند تا کتاب روانشناسی و آرامش ذهن بخونم ... چند بار
دیگه برم جلسه مدیتیشن و یوگا، تا آروم بشم و به این فکر نکنم
که این زندگی داره از درون نابود میشه (راستی،فکر می کنی چند
تا از این 12میلیون جوون توی این مملکت درب و داغون، دچار چنین
مشکلاتی هستند؟و شاید حتی بدتر از این ها)
فکر کن کم آوردم ...
اما واقعاً دیگه نمیشه تحملش کرد ... نمیشه ....
اولین تجربه سفر به رشت (مهرماه 1401) - بخش دوم
-
*روز دوم سفر :: چهارشنبه ۶ مهرماه 1401*
به گمانم چهار یا پنج صبح بود که بیدار شدم. بعد از یک خواب طولانی، حالا تمام
سلول های بدنم انگار دوباره انر...
۱ سال قبل
0 نظرات:
ارسال یک نظر