حسودی نمی کنم
به لرزش نفس هایت
در هجوم واژه هایی بارانی!
من
تنها
به حرف های ناگفته چشمانت
رشک میبرم
و به آن بهار ِ خیال انگیز
که در حوالی رویایی سبز
می شکفد!
□□□
بی خیالش شده ای و
باز می بینی که
زیر چشمی
افکارت را
می پاید،
در انتظار آن لحظه که
شاید
احساس، زانو بزند
در برابر واژه ای سرخ!
□□□
و تنهایی
گاهی
استکانِ چای ِ از دهن افتاده را
سر می کشد ...
3 نظرات:
افرین ازاده جان شعرای قشنگی گفتی بهت تبریک میگم به وبلاگ منم سر بزن من از مشهد هستم با آقای بهروز یه وبلاگ زدیم این شعرو به احساس قشنگت و شعرای قشنگت تقدیم میکنم عزیزم
دوستم میداشتی
اگر درختی قهوه بدنیا می آمدم
دور
شاید در برزیل
2-ابلیس سجده میکرد اگر
نخستین آفریده
تو بودی
آفرین آزاده جان
آفرین آزاده جان
ارسال یک نظر