ـــ آنقدر
دلتنگی هامان بزرگ شده
که دیگر
حتی در پاورقیِ روزنامه ها هم
نمی گنجیم ...
و کسی تمامِ سهمِ ما از واژه ها را
می دزد و
آن را به خبری داغِ داغ می فروشد...
ـــ آقا بنویس
همه اش تقصیرِ این دلتنگیِ غریب
بود،
و آن پنجره ی نیمه باز
که بوی آسمان می داد ....
آخر تو نمی دانی
وسوسه ی پاییز
در ذهنِ ملتهبِ شهریور
چقدر آدم را .....
ـــ روزنامه ی صبح
روزنامه ی عصر
و لبخند های دروغی که
ماسیده اند
روی صفحه ی اول ...
و آدم های کوچکی که
تنها
به اندازه ی عکس های
صفحه ی اولِ روزنامه
بزرگ اند ....
خبرش
در کوچکترین تیتر
اتفاق می افتد :
" فردی
خودش را
از ارتفاع تنهایی اش
به اعماق نیستی
پرت کرد! "
ـــ آقا ببخشید
مثل اینکه اشتباهی رخ داده،
پیامِ تبریکِ تولد را
در صفحه ی تسلیت ها
چاپ کرده اید!
0 نظرات:
ارسال یک نظر