این شهر ...


1.
به قسمت ورودی خواهران که میرسم، خانمی که کیفها را می گردد،دارد داد می زند:
" بردن شارژر موبایل، دوربین،لیوان شکستنی و لوازم آرایش به داخل ممنوعه! ...
ببرید امانات تحویل بدید!... با جوراب و چادر نازک هم نمیشه برید تو! " ....
چادرم را به سختی جمع و جور می کنم (هیچ وقت با این چادر سرکردن میانه ی خوبی نداشتم...
عذابی می کشم هر بار که به اجبار باید این 6متر پارچه را دنبال خودم بکشم!)
صف طویل ِ خانم های سیاه پوش که آرام جلوتر می رود، با خودم فکر می کنم
فقط کافی ست حرفی بزند... همینطوری میروم چهارزانو می نشینم جلوی در ورودی حرم ..
و زیارت میکنم ... اصلاً هم برایم اهمیتی نداردکه بعدش چه پیش می آید!

اینبار اصلاً نمیشد رو به روی ضریح اش بایستی و برای رفع مشکلات روزمره زندگی
دعا کنی ... اینبار حرفی بیش از اینها در میان ست ...و بغضی بسیار سنگین تر ...
حرف یکی دو نفر، ده نفر، صد نفر، هزار نفر نیست ... حکایت خونخواهی نسلی ست
که صدای فریادش بلندتر از نهیب گلوله هاست!
این داد را فقط می توان به عدالت محکمه تو برد! ... به فریادمان برس!

2.
گویا در این 2-3 هفته که بخاطر مسافرت ها از شب شعر چهارشنبه ها
جا مانده ام، خیلی اتفاق ها رخ داده ... گویا ارشاد مشهد اینبار تصمیم
گرفته حساب محافل شعر و ادب شهر را تسویه کند!!! از دعواهای این
میان چیز زیادی نمی دانم، اما خبر رسید که شب شعر پنجشنبه های میرک تعطیل شده!!!
مثل اینکه هفته ی پیش، بچه ها پشت درهای بسته ی سالن
نگارخانه ی میرک، جلسه شعرخوانی را برپا کرده اند!!!
حالا این وسط بحث مجوز انجمن های شعر و کم بودن مخاطبانشان که دیگر بهانه ای
نخ نماست برای همه! ...امشب هم یک عکاس آمده بود از جلسه عکس بگیرد ...
و لابد به این مدرک نیاز هست تا آقایان حالیشان شود که این جلسات هم مخاطبانی دارد ...
فقط من ماندم این سازمان فرهنگ و ارشاد مشهد اصولاً برای چه منظوری هنوز دایر است؟! ...
کنسرت موسیقی که نداریم ... از تأتر هم که (بجز چند تأتر دانشجویی که به مناسبتهایی خاص
و خیلی بی سر وصدا توی سالن های دانشگاهها اجرا می شود ) خبری نیست ... شب شعرها
هم که بی صاحبند و باید تعطیل شوند ...
کتابها هم که بیشترشان را میبرند تهران چاپ می کنند ... حالا یکی توضیح دهد که این سازمان
در این شهر ِ خفقان زده، به چه کار می آید؟! ...

3.
بسیج شهر هم وظیفه جدیدی پیدا کرده ... این موجودات همیشه در صحنه، گویا اینبار
با این بهانه افتاده اندبه جان مردم که " صدای ضبط ماشین تان بلند است! " ... برایشان فرقی
هم نمی کند توی ماشین خانواده باشد ...جوان باشند یا پیر و سالخورده! ... صدای ضبط را
بشنوند ماشین را می برند پارکینگ ... جالب اینجاست که مکان وزمانش هم اصلاً مهم نیست ...
مثلاً ساعت 11 شب توی ییلاقات طرقبه و شاندیز هم همینطور ماشین ها را کنترل
می کنند!!! (که البته یکبار ما با هوشیاری به موقع، جان سالم به در بردیم!)
علاوه بر آن چند روزی ست که ماشین های گشت ویژه پلیس هم جزء منظره ی روزانه
خیابان های شهر شده اند!

4.
168 نفر در حادثه سقوط هواپیما کشته شدند... از جمله تیم نوجوانان جودو
(دلیلش که حتماً همان نقص فنی ست... شک نکنید!!!) ...
جنازه ی شهدای درگیری های این ماه خونین، به خانواده هاشان تحویل داده می شود ...
(خبری نیست! شلوغش نکنید مردم!!فقط بچه هایتان را تحویل بگیرید و بی هیاهو به خاک بسپارید!!! )
.
.
.

5.
با اینهمه اصلاً ناامید نباشید،
چون
"ما همه با هم هستیم!"

(به نظرم این قشنگترین و امیدوارانه ترین شعار
اجتماعات اخیر بوده و هست! )

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"