روزها، پر و خالی می شوند
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر
اما
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
این که مثلاً
تو ناگهان
در آن سوی میز نشسته باشی.
گاهی، فنجانی
روی کاشی ها می افتد
حواس ما را پرت می کند.
*******************************
زندگی
نوشتن شعرهای کوتاه
در شب های بلند نیست
اما من فقط نشسته ام و
شعر می نویسم
برای تو
برای گل های شب بو
برای ساعت بزرگ میدان شهر
که عقربه هایش کنده شده اند _
کاش می توانستم کاری بکنم.
در گلوی این خروس
_ که روی شانه ام چرت می زند _
یک صبح افسانه ای چرک کرده است.
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر
اما
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
این که مثلاً
تو ناگهان
در آن سوی میز نشسته باشی.
گاهی، فنجانی
روی کاشی ها می افتد
حواس ما را پرت می کند.
*******************************
زندگی
نوشتن شعرهای کوتاه
در شب های بلند نیست
اما من فقط نشسته ام و
شعر می نویسم
برای تو
برای گل های شب بو
برای ساعت بزرگ میدان شهر
که عقربه هایش کنده شده اند _
کاش می توانستم کاری بکنم.
در گلوی این خروس
_ که روی شانه ام چرت می زند _
یک صبح افسانه ای چرک کرده است.
" رسول یونان_ مجموعه ی من یک پسر بد بودم "
0 نظرات:
ارسال یک نظر