" خیلی ساده ست. من زندگیمو می کنم. زندگی من برای ادامه پیدا کردن،
نیاز به آدم دیگه ای نداره. من هم مثل هر آدم دیگه ای احساس می کنم نیاز
به یه آدم _فقط یه آدم_ در کنارم دارم؛ کسی که مثل لنگر بتونم گاهی
بهش گیر کنم و آروم و بی حرکت باشم. اما وقتی این لنگر خودش دنبال
یه تخت سنگ باشه ... اون وقت بهتره به هیچ چیزی فکر نکنم. "
"پرتره ی مرد ناتمام/ امیرحسین یزدان بد"
خیلی دلم می خواست این کتابو بخونم ... آخه نقدهای زیادی
درباره ش دیده بودم ... حالا بعد از چند بار سرک کشیدن توی
کتابفروشی های شهر و شنیدن این جمله که
"خانوم، سفارش دادیم،میرسه " ... بالاخره امروز اونو از
کتابفروشی ِصدرا گرفتم ...
با اینکه سعی می کردم نقدها را دقیق نخونم تا طعم داستان هاش
برام بی مزه نشه ... اما خب به نظر من، مجموعه داستانی بود
درحد متوسط...