چند شعر از مجتبی معظمی


۱.
یادم باشد
حرفی نزنم که به کسی بربخورد.
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد.
راهی نروم که بی راه باشد.
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را.
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
همه چیز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب!
تنها! ... تنها دل ما، دل نیست.
آره!

۲.
ساده بگویم، نگاه زاده ی علاقه است.
اگر دو چشم روشن عشق به تو نگاه کند
دیگر تو از آن خود نیستی.

زمان می گذرد و زمانه نیز هم.
کودک می شوی.
جوان هستی و جوانی نمی کنی.
می گذری. پیر می شوی. می مانی.
باز هم مثل همیشه در پی گمشده ای هستی
که با تو هست و نیست!
باز در پی آن علاقه پنهان،
آن نگاه همیشه تازه هستی.
باز آن دو چشم روشن عشق را در غبار بی امان زمان
جستجو می کنی.
غافل از آنکه او دیگر تکه ای از تو شده،
سایه ای خوش بر دل تو.
....

۳.
مثل ستاره در سایه سار صبح،
پا به پای رفتن و نرفتن ...
مثل ابر که میل بارش دارد
مثل گل که تشنه عطرافشانی است
ما هم رها شدیم
که این خود اتفاق است.
آن لحظه سرزدن از خویش.

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"