بوی مهر


لبخند تخته سیاه روی دیوار رنگ و رو رفته ی کلاس ... صدای ریزش گچ های ماسیده
بر روی تابلو ... و پچ پچه های آخر کلاس .... حکایت نگاه دلسوزانه ی آموزگار ... و لبخندش ..
و صدای خنده های ریز بچه ها که با ناله ی نیمکت های چوبی و کهنه ی کلاس
درهم می آمیخت ...
دوستی های صمیمانه ای که چه ساده و بی پیرایه آغاز می شدند ... گاهی تنها
با یک لبخند مهربانانه ... یا با بهانه ای از جنس کودکی ...
آی همکلاسی! نمی دانی چقدر "دوست داشتن" میان اینهمه تعبیر و استعاره
گم کرده ام ... کاش اینقدر کلمه نیاموخته بودیم ...
بی گمان
تمام راه را دویده ایم ....
و فاصله ها بزرگ شده اند ....
درست مثل ما ....
ما که حالا
آنقدر بزرگیم
که باید
برای دوستی هامان
پیِ دلیلی بگردیم ....


کجاست آن سال های خوب ...

حالا که از پنجره ی خاطرات نگاهشان می کنم انگار تصاویر مبهمی از تخیلِ یک نقاشِ
تازه کارند بر بومی از جنس مه!

چقدر دلم برایت تنگ شده! .... نمی دانی ....

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"