امیدوار باش!


از آنوقت که از درس و دانشگاه فارغ شدیم با هم قرار گذاشته ایم که میانِ
دغدغه های روزمره زندگی، فرصتی را باقی بگذاریم برای تازه شدن دیدارها...
و این حکایتِ محفل دوستان عزیز و همکلاسی های سابق است که هر ماه یا هر
2ماه یکبار، برای جویا شدن از احوال یکدیگر، دورهم جمع می شوند...
امروز یکی از همان روزها بود که حرفهای بچه ها و همدلی ِ این جمع ِ
دوست داشتنی،دلگرمت می کرد به زندگی .... شاید این همه ی آن چیزی نباشد
که برای ادامه راه به آن نیاز داری، اما تردید ندارم که اگر این مهربانی و یکدلی نبود
تحمل مشکلات خیلی سخت تر میشد ... خیلی سخت تر ...
آن هم میانِ تقلّای این روزها که صبحش را با تکرار هزار بار "امیدوار باش.. " آغاز
می کنم و شب هایش را با این تسلی که "نا امید نشو..صبور باش و فردا
سختکوشانه تر دربرابر مشکلات بایست"
و این صبر، چه تلاش دشواری ست وقتی صدای دوستت پشت تلفن، بغض دارد و
تو میدانی مشکلاتی که اینجا هست برای تو، برای او، برای آن دیگری و برای آن
هزاران نفر دیگر، دارد او را میشکند ... یا آن یکی که توی نِت برایت پیام می گذارد
"درد میکشم از این زهر کشنده که زندگی را از یادم برده"
و امیدواری چه آزمون دشواری می شود وقتی از مغازه بیرون می آیی و هنوز
بقیه پولی که از فروشنده گرفته ای را توی کیفت نگذاشتی که دستهای لرزان
پیرزنی به طرف دراز میشود ... پول را به او می دهی و باز چند قدم آنطرف تر
پیرمردی تقاضای کمک دارد ... و باز کودکی ... وباز ... و باز هم ... و انگار به اندازه ی
قدم های تو، دستهایی هست خالی تر از قبل ... و این راه را هیچ پایانی نیست در
کوچه هایی که به بن بست رسیده اند ....!!!
در بن بست هم راه آسمان باز است، پرواز را بیاموز!
خوب است که هنوز این کلمات را به خاطر دارم تا مدام تکرارشان کنم ... مثل مُسَکنی
که چندبار در روز می خوری تا تب ات آرام آرام فروکش کند!
ناامید نیستم .... به خودم قول داده ام که ناامید نباشم ... فقط گاهی در این
تمرین ِ روزانه که سعی میکنم لبخند بزنم ، دلم می لرزد از این لحظه ها که هر روز در
برابرم تکرار می شوند ... و باید گذر کنی از طعم ِ تلخ ِ رنج هاشان ... چرا که هیچ
کاری از تو ساخته نیست برای تسکینش ... جز همین کلمات،که مگر چندبار میشود با
آنها کسی را دلداری داد؟
ناامید نیستم ... این حرف ها را می نویسم تا زمزمه هایش را از گوشه ی ذهنم پاک
کنم، پیش از آنکه لابلای افکارم حضورش را فریاد کند ... تا توانی باقی باشد برای صبح
فردایی که به همین زودی از راه میرسد تا تو را پا به پای خودش به جلو پیش براند ... و
آرام زیر گوش ات نجوا کند "امیدوار باش..."

پی نوشت: چندوقت پیش یکی بهم گفت: "دلت رو محکم کن! اگه یه روز مجبور شی
مثل یک مبارز واقعی بجنگی و دشمن رو از پا دربیاری، باید خیلی محکم تر
از اینا باشی ... باید بتونی کاملاً احساساتتو کنترل کنی! "
نمیدونم چرا این حرفو زد ... اما خیلی به حرفش فکر کردم ... راست
می گفت ... من، زیادی احساساتی ام ... با اینکه خیلی سعی می کنم
احساساتمو کنترل کنم اما باز هم خیلی وقتها در برابرشون کم میارم ...
شاید برای همینه که گاهی حتی یه اتفاق کوچیک میتونه آرامش درونم رو
بهم بریزه .. و این اصلاً خوب نیست ... یادم باشه امسال برای این مساله
هم یه فکر اساسی بکنم! .. واقعاً مهمه!

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"