شوک


کنترل ِ تلویزیون را توی دستش جابجا می کند ... می خواهد شبکه را عوض کند اما
مردد است ... و نگرانی هایش انگار این تردید را پررنگ تر می کنند ...
"شوک" ....موزیک پُرهراس ِ برنامه روی این کلمه متوقف می شود ... و او می بیند
ومی شنود تا این اضطراب را لحظه به لحظه بیشتر احساس کند ... حالا چه فرقی
می کند این حرف ها را میان حوادث روزنامه ها بخواند، از کسی بشنود، یا آنها را در
این برنامه ی تلویزیونی ببیند ... و آنجا که دخترک گریه می کند که کسانی اطلاعات و
عکس های شخصی اش را توی اینترنت پخش کرده اند، ته ِ دلش بلرزد که خطری اینچنین،
فرزندش راتهدید می کند در این دنیای مجازی....
نگرانی پدر را از سکوتش می شود فهمید ... مادر، اما، سعی می کند این ترس را از خودش
دور نگه دارد .... و من در کنار ِ هر دو نشسته ام تا خیالشان آسوده باشد
که این حرف ها را می دانم و در این دنیای ِ مجازی ِ خطرناک! محتاطانه رفتار می کنم..
و دارم فکر می کنم به حرف هایی که می شود با آن اندکی از نگرانی هایشان را
کاست ...

ولی مگر این شبکه جهانی، چیزی غیر از گسترش ارتباطات روزمره ی جوامع مختلف
است؟ .... مگر راویان این کلمات، همان آدم های واقعی ِ اطرافمان نیستند؟ ... همان
دانشجو، نقاش، نویسنده، کارمند و هزاران نفری که خوب یا بد، بارها از کنارشان گذشته ایم .....
پس چگونه است که هرگز به این شهروندان واقعی نمی اندیشیم اما نگران تصویر مجازیِ
همین آدم ها هستیم ؟... از نیازها و دردهای واقعی شان نمی پرسیم ، محدودیت هایشان را باور
نمی کنیم، از تنهایی شان خبر نداریم، بااینهمه دنبال خط قرمز ِ هنجارها و ناهنجاری ها میان
این دنیای بدون مرز می گردیم؟ ... نگرانیم که اینجا امنیتی نیست برای حریم خصوصی زندگی افراد
و فراموش می کنیم در زندگی روزانه مان نیز بارها این حریم بخاطر سلایق شخصی ِ آن دیگری
که بالاتر از جایگاهِ تو ایستاده، نادیده گرفته می شود! ....
اگر اینجا دغدغه ای هست برای پخش شدن فیلم ها و عکس های شخصی و بلوتوث های غیراخلاقی،
دلیلش شاید همین آشفته بازاری ست که در آن هنوز این قبیل کالاها خریدار دارد! ... (پس چه جای
گلایه هست وقتی بسیاری از ما عادت کرده ایم به اینکه خیلی راحت سرک کشیدن در زندگی خصوصی
دیگران را به عنوان یک تفریح بپذیریم و بعد خودمان حلقه ای از زنجیره ی انتقال این فرهنگ غلط
باشیم ... با بلوتوث یا اینترنت، چه فرقی می کند... شده تا حالا سعی کنیم خودمان را از این زنجیره ی
باطل بیرون بکشیم؟ )

اینجا فقط ترس را همه خوب می فهمند ... و محدودیت را که ساده ترین و عامه فهم ترین جواب ِ این مساله است!

چه دنیای غم انگیزی! .... هیچ وقت به این فکر کرده ای که این ترس، دنیای ما آدم ها
را تا چه اندازه غم انگیز می کند؟ ... اینکه بی اعتمادی،ارتباطات انسانی ات را زیر سوال ببرد...
اینکه همیشه بترسی از آن دیگری، نکند پشت ِ این چهره ی آرام، انسانی تبهکار دارد برای آزارت
نقشه می کشد ... اینکه مجبور باشی آدم های اطرافت را یکی یکی از زیر ِ تیغ ِ شک و بدگمانی
بگذرانی ....در این دنیای غم انگیزی که ساخته ایم، همه متهم اند به جرمی که تنها عده ای

بی خردانه آن را مرتکب شده اند .... تا این مَثَل به منشور زندگی ِ ماشینی ِ آدم ها
اضافه شود که " در این جامعه باید گرگ باشی،و اگر بره بودی توسط بقیه دریده خواهی شد "
و این جامعه ی مترقی انسان هاست که با همه ی عواطف و احساسات بشری اش،
تا این اندازه تقلیل یافته ...!!!

پی نوشت: و این میان همیشه آدم هایی هستند که از آب گل آلود ماهی می گیرند... آنها که از این
بحران بهره می برند و تمام تریبون ها را بکار می گیرند تا مردم را از ابزارهای ارتباط جهانی
دور نگه دارند تا دیگر نه خبری از پستوهای پنهان جامعه شنیده شود و نه صدای اعتراضی
به گوش بقیه برسد... و چه حربه ای کاراتر و تاثیرگذارتر از ترس، برای به انزوا کشیدن افکار!

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"