دو شعر از رسول یونان

روزها، پر و خالی می شوند
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر
اما
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
این که مثلاً
تو ناگهان
در آن سوی میز نشسته باشی.
گاهی، فنجانی
روی کاشی ها می افتد
حواس ما را پرت می کند.


*******************************

زندگی
نوشتن شعرهای کوتاه
در شب های بلند نیست
اما من فقط نشسته ام و
شعر می نویسم
برای تو
برای گل های شب بو
برای ساعت بزرگ میدان شهر
که عقربه هایش کنده شده اند _
کاش می توانستم کاری بکنم.
در گلوی این خروس
_ که روی شانه ام چرت می زند _
یک صبح افسانه ای چرک کرده است.

" رسول یونان_ مجموعه ی من یک پسر بد بودم "

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"