22مرثیه در تیرماه- شمس لنگرودی

1.

پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

که مثل پرندگان راست راست می چرخند در هوا

سر ماه حقوقشان را می گیرند.

پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند

که مرگ تو را ندیدند

کاش پَر و بالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد

ما با زغالشان شعار خیابانی بنویسیم.

پس این فرشتگان پیرشده

جز جاسوسی ما

به چه کار بد ِ دیگری مشغولند

که فریاد ما به گوش کسی نمی رسد.


2.

حتماً سراسر شب صدایمان می کردی

اما عزیز دلم

زندگان که قادر نیستند صدای تو را بشنوند

حتماً سراسر شب

بر دریچه ی سنگینت کوفتی

و ما صدای بم باران را می شنیدیم

که بر گل نامرئی می بارید

و بویی غریب

از گل هایی ناشناخته در شب می پیچید

با دست بسته نمی شود کاری کرد

شب چسبنده، دست و دهانمان را فرو می بندد

و آنچه که می بینی

رویاهای ماست

که مثل مِهی بر می خیزد

بر سنگت فرو می ریزد

با دست بسته نمی شود کاری کرد

اما هیچ کس را توان بستن رویاهای ما نیست

رویاهایی که نیمه شبان به خیابان قدم می گذارند

در تلألو پنهان خویش یکدیگر را می شناسند

از راهپیمایی فردا سخن می گویند.


3.

...

ما را ببخش خیابان بلندم

که چراغ هایت در قطرات خون روشن می شوند

امیرآباد کارگر

امیرآباد کارگر

من که ترا خیابان ندا می خوانم.


پی نوشت: شعرها قسمتی از مجموعه ی "22مرثیه در تیرماه88" هستند که در کتاب

"منتخب اشعار شمس لنگرودی " به کوشش غلامرضا بروسان جمع آوری شده اند.

به نظر می رسد بیشتر این مرثیه ها برای ندا آقاسلطان نوشته شده، ولی

"ندا" های چاپ شده توی کتاب را کسی با یک وسیله نوک تیز محو کرده! احتمالاً به

این خاطر که دردسری برای ناشر ایجاد نشود!

این کلمات محو شده انگار امتداد آنهمه مظلومیتی اند که فراموش شدنی نیست!


9 نظرات:

سی سی وی اس ۸ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۲۱:۲۳  

سلام...
فوق العاده قشنگ بود....
همش قشنگ بود...اولیش قشنگ تر
حتی فرشته ها هم این غربت رو درک نکردن....
عکس پایین رو هم بزرگ کردم...و دیدم اسم ندا رو...

خاکستر ۱۰ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۷:۳۶  

سلام
ما به درجه فیلترینگ نایل شده بودیم...واسه همین وب جدیدی رو راه اندازی کردم...
سر بزنی خوشحال میشم...

به امید آزادی سبز...

سی سی وی اس ۱۰ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۹:۲۴  

سلام....خوبید ؟
با پارتی برگشتم زمین ولی دباره گیر افتادم....
منتظرم

مصطفي ۱۰ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۲۰:۵۶  

سلام
اين نوع شعرا يه جورايي اعصاب آدمو به هم ميريزن!

سمانه ۱۶ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۴:۴۶  

سلام آزاده جون...خوبي خانومي؟
چند بار اومدم وبلاگت ولي نتونستم كامنت بذارم...شرمنده.
هميشه به يادتم...
لميدوارم هر جا كه هستي موفق و مؤيد باشي.

سمانه ۱۸ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۳۳  

سلام آزاده جون...
ممنون از اينكه بهم سر زدي...
اينجا نميشه كامنت خصوصي داد...اگه ميشه اي.ميلت رو بگو تا رمز وبلاگم رو ميل كنم...مرسي!

سمانه ۲۱ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۴۴  

سلام خانومي...
ممنون بابت تبريكت ، خيلي خيلي خوشحالم كردي.

فرهاد ۷ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۴:۴۱  

سلام
با کمال بي هدفي سرچ کردم آرامش ، به بلاگ شما رسيدم ، سادگيشو دوست داشتم و به دلم نشست ، اين شهر پاييز رو هم زيبا بود
تنها شعري که از مجتبي کاشاني شنيده بودم قبلا اين بود ، چون علاقه داريد بهش تقديمش مي کنم به شما:


خزه مي رويد بر سنگ ....
صبور

خزه مي رويد بر سنگ ....
لطيف


خزه مي رويد بر سنگ ....
و ما
تا بروييم دريغ
همچنان منتظر
نرمي بستر رويايي يک باغچه ايم
مجتبي کاشاني

درنین ۱۱ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۵:۵۴  

سلام
میخواستم بگم که منم خیلی دلتنگم.
خوب و موفق باشید.

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"