چند شعر از حسین صابری


در خیابان قدم می زنم
فکرهایم مثل تاکسی های سمج
می خواهند مرا به سمتی ببرند که راه من نیست
و هیچ اتوبوسی مرا بیشتر از تو منتظر نمی گذارد.

□□□
حرفی بزن
چیزی ورای درک مشترکمان از زندگی
از لطفی که تنها در منقار ماه زمزمه می شود
حرفی که بادها به سرزمین های دور می برند
از حزنی بگو که پرندگان را کوچ می دهد
و آوازی که گریستن را دشوار می کند

حرف که می زنی
دریا می نشیند
و دامن اش را سعی می کند جمع کند
زیر پایش.

□□□
آن مرد داس دارد
مزرعه نه
گندم نه
دل نه
آن مرد داس دارد.


درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"