پیرمرد


پیرمرد، صبح ها هنگامیکه از پیاده روی صبحگاهی اش بر می گردد،
نان های داغ را که سر راهش خریده میان خانم های منتظر توی
صف شیر توزیع می کند ... و از همه می خواهد برای همسرش که
چند سالی ست فوت کرده، دعا کنند ...

این حکایت نان تازه ای ست که امروز سر میز صبحانه بود ... ومادر
برایمان تعریف می کرد که این پیرمرد بعد از رفتن همسرش، تنها
زندگی می کند ... و انگار این خاصیت عشق است که حتی تنهایی
را به رنگ امید می آراید ... و می شود با خاطرش سالها عاشقانه
زیست ... "دوست داشتن"ی به پشتوانه یک عمر ...

افسانه اند
شاید ....
افسانه های ناتمام ِ این شهر ....

□□
ما
هنوز
کوچه به کوچه
دنبال واژه هایی میگردیم
که دلتنگی هامان را
تعبیر کند...

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"