....


سال 87 هم دیگه داره نفس های آخرش رو میکشه ... انگار عجله داره زودتر به انتها
برسه ... من که اصلاً حس نمی کنم این ثانیه ها،چطور لحظه ها رو دست به دست می کنن
و اینقدر زود صبح رو به شب میرسونن ... و باز یه صبح دیگه و شبی که از پی اش میاد ...
و به همین راحتی میگذره و تموم میشه ... و تا به خودت میای، میبینی تمام مراحل زندگی ت
رو در چشم به هم زدنی، طی کردی ... کودکی ... نوجوانی ...جوانی .... و حالا باید از
خودت بپرسی "خب، نتیجه اش؟ توی اینهمه سال چکار کردی؟ "
مدتها بود داشتم بهش فکر می کردم ... به اینکه اگه همه روزهای گذشته ی زندگیم در حد عالی
و خیلی نرمال اتفاق می افتاد، اگه می تونستم مشکلات و موانع سر راهم رو به مینیمم برسونم،
اونوقت ماکسیمم نتیجه ای که باید می گرفتم چی بود؟ .... سوال سختیه، نه؟
چون یکهو تمام آرزوهای امروزت رو تصور می کنی ... و به خودت میگی "اونوقت شاید
حالا دیگه ذهنم درگیر این خواسته های کوچکِ شخصی نبود ... "
همیشه آدم هایی که آرزوهای بزرگی داشتند تونستن بشریت رو برای رسیدن به جهانی برتر
و متکامل تر، کمک و همراهی کنن ... و مسلماً خودشون هم از این جریان رو به بهبود بی بهره نبودن ...
مثل نظریه سلسله مراتب نیازهای مازلو میمونه که واقعاً چقدر جالبه..به نظر من، خیلی قابل تأمله ...


مازلو میگه تا وقتی نیازهای سطوح پایین برآورده نشه، فرد نمی تونه به درجات بالاتر برسه ...
یعنی مثلاً به کسی که هنوز نمی تونه نیاز گرسنگی خودش و خانواده ش رو برطرف کنه و هنوز
همه ذهنش درگیر این نیازهای اولیه ی زندگیه، نمیشه از مفاهیم کمال بشری گفت و امیدوار بود
که اون هم به این دغدغه ها اهمیت بده ....
شاید به همین علته که توی مملکت وقتی اوضاع اقتصادی و معیشتیه مردم خراب میشه، سران قدرت
راحت تر هر کاری دلشون می خواد انجام میدن ... چون ملت اینقدر توی مشکلات زندگی غرق شدن
که حتی فرصت نمی کنن به علت سختی هایی که متحمل میشن فکر کنن!
یه سال یکی از نشریات دانشگاهمون یه طرح جالبی روی جلدش زده بود... تصویر یک آدم کوچکی
که از فقر و گرسنگی شبیه اسکلت شده بود و بالای سرش، طرح ِ دستی که کتابی رو به این آدم ِ درمانده
عرضه می کرد ... و بالای تصویر قسمتی از شعر شاملو نوشته شده بود:
"غم نان اگر بگذارد!"
حالا که نگاه می کنم می بینم واقعاً این مساله چقدر میتونه تاثیرگذار باشه ... حتی خیلی از
فعالین سابق دانشگاه هم الان ناچار اسیر همین مشکلات روزمره زندگی شدن .... بعد که باهاشون صحبت
می کنی می فهمی چقدر دغدغه هاشون تغییر کرده ... و انگار همه اون خواسته هایی که به عنوان
یک دانشجو، اونها رو فریاد می کردیم فقط یه مشت مفاهیم آرمانی بودن که توی همون
محیط آکادمیک معنادارند ...
راستش من خودم تا همین سال گذشته، هنوز زیاد این شرایط رو حس نمی کردم .... اما امسال انگار
تازه چشمم به این همه نابسامانی باز شد ... دیدنش رنج آور، اونقدر که نمی تونم ساکت باشم و
هیچی نگم و ننویسم درباره ش .... شاید به این خاطر که هنوز تماشای این دردهای روزانه اجتماعی
و پوست شهر که متورم شده از اینهمه عفونت، برام عادی نشده ....
مهترین اتفاقی که امسال برای من رخ داد شاید همین نگاه تازه باشه ...
در کنار همه ی غصه ها و ناراحتی ها، با وجود همه ی کاستی ها لااقل حالا میدونم باید دنبال چی
باشم ... میدونم اگه قرار کاری برای خودم و جامعه ام بکنم اول از همه باید در جهت آگاهی بیشتر باشه ...
و همین اواخر با یه گروه فعال آشنا شدم که تقریباً همین خط مشی رو دنبال می کنن ... بی تردید، این
آشنایی هم پاسخی به همون نگاه ِ تازه ست ... و امیدوارم در سال جدید بتونیم به خوبی از این فرصت
و پتانسیل مفید جمعمون استفاده کنیم ....
از صمیم قلب آرزو می کنم سالی سرشار از مهربانی و عشق و آزادی
رو در پیش رو داشته باشیم .... سالی بهتر و صلح آمیزتر برای همه ساکنان کره زمین !


درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"