سهم این زن کجاست؟


حرف که می زند انگار چیری روی هر هجای کلماتش سنگینی می کند ...
با آنکه بغض اش را به سختی فرو می خورد ، اما پلکهایش خیس می شوند
از دردی که دیگر نمی توان پنهانش کرد....
"فکرشو بکن... مأمور بیاد تو رو ببره کلانتری.. به جرم عدم تمکین از شوهر...
از اون مرد لاابالی که با اون سن وسالش هر روز یکی رو برای عیاشی هاش
می بره خونه ... سال 80، یکی رو صیغه کرده بود اما حالا دیگه این کارم نمیکنه..
یه پولی بهشون میده و ... "

اینها را خانمی میانسال برای دوست مغازه دارش تعریف می کند ... خودش
می گوید بچه هایش بزرگ اند و دخترش هم ازدواج کرده(با یکی که کلاهبردار
از کار درآمده و دخترک را ول کرده به امان خدا)...
و حالا این ثمره ی یک عمر خانه داری ِ کدبانوی خانه است ... توهین، تحقیر،
بی حرمتی، بازداشت، دادگاه ...
می گوید همسرش یک دندانپزشک است که فلان جا مطب دارد،و 2سال جبهه
رفته و کلی مدعی دینداری!!! ... از آنها که همیشه نامه هایش را با آیه ای
شروع می کند و با آیه ای دیگر خاتمه می دهد!!
"دیشب که بردنم کلانتری، مأموره بهم گفت "خواهر،امشب برو خونه ت،
ما اینجا توی بازداشتگاه جا نداریم ... ولی فردا صبح بیا!" بهش گفتم کجا برم؟
جایی رو ندارم .. برم خونه بابام؟ اونجا هم دعوا و داد و بیداد می کنن که چرا
با این سن و سالت برگشتی اینجا ..."
اینها را که می گوید صدایش آشکارا می لرزد ...
و من چشم دوخته ام به این اندوه که در یک قدمی ام دارد بزرگ می شود به
اندازه دردی تحمل سوز! ... به اندازه ستمی که شرافت انسانی بشریت را
نقره داغ می کند! ....
و تمام ذهنم پر میشود از این معادله ساده... سهم این زن و هزاران نفر دیگر
که همه زندگیشان را وقف تعریفِ تبلیغ شده ی جامعه از زنِ خانه دار و کدبانو و
مطیع ِ همسر و مادری فداکار، کرده اند... سهم زنی که همیشه وظیفه اش این
بوده که شرایط را محیای پیشرفتِ آن دیگری کند و خودش را و خواسته هایش
را ایثار کند به جامعه ای که او را حتی به عنوان یک نفر انسان به رسمیت
نمی شناسد... سهم این زن کجاست؟ .... که با رنج و زحمت اینهمه سال،
حتی سرپناهی از آن ِخود ندارد! .... و تازه حالا باید به این فکر کند که چطور
می تواند با حقوق نیمه اش در جامعه ای نابسامان و آسیب زده، مثل یک فرد
انسان، مستقل زندگی کند...
اینها را نگفتم که فکر کنیم چقدر دلیل داریم برای غصه خوردن .... یا که فقط
دلمان بسوزد و آه بکشیم ... (که هر کس سری به دادگاه ها زده باشد یا
حتی همین روزنامه ها و مجلات هفتگی را بخواند، به این مساله اذعان خواهد
داشت که دیگر کارمان از آه و ناله و گلایه های روزانه گذشته...)
اینها را گفتم که بیشتر ببینیم، بیشتر بشنویم، شاید آنوقت باورمان شود باید
کاری کرد ... باید کمی از پوسته ی کوچک زندگی بیرون آمد ... پیش از آنکه
پوسیدگی ِ متعفن ِ تبعیض و نابرابری، تمام هویت انسانی مان را به نابودی
کشاند!

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"