چراغ برات


نمی دونم این جمله رو کجا شنیدم که وقتی خیلی غمگین یا خیلی شاد هستید،
سری به قبرستان بزنید ... شاید به این خاطر که یادتون بمونه
که این لحظات تلخ و شیرین، چقدر گذرا و فانی اند!
حالا گاهی که بهانه ای پیش میاد برای این یادآوری مهم، باید اونو
غنیمت دونست ...
این روزها قبرستان های مشهد، حسابی شلوغ بودند ... مراسم
"چراغ برات" را خیلی از خانواده های مشهدی، با احترام بجا میارن..
مراسمی که به نظر میرسه فقط مختص این خطَه از کشور باشه..
توی این سه روز "چراغ برات" (13، 12 و 14 شعبان) همه با
شیرینی و میوه، سر مزار اموات میرن ... دعا و فاتحه می خوانند
و یادی از درگذشتگان می کنند ...
ما هم به رسم هرساله، توی یک قبرستان محلی، نزدیک خونه ی
قدیمی ِ پدربزرگم دور هم جمع میشیم ... کنار کسانی که سالهاست
میان خاطرات جا موندن ...


عزیز، بابابزرگ و دایی(جوانترین پسر خانواده) میزبان این محفل اند!


و سالهاست که ما هم گاهی به بهانه های مختلف، مهمان ِ خانه ی
جدیدشان هستیم ...
حالا دوباره کنار این سه تا سنگ مزار ِ چسبیده به هم، نشسته ایم ...
و هنوز یادمان هست این روزها بابابزرگ شیرینی می خرید،
عیدی می داد ... و عزیز، با روی گشاده و آن لبخند همیشگی اش،
می آمد به استقبال این مهمان های شلوغ ... و دایی حمید که انگار
شوخی ها و شیطنت هایش تمامی نداشت ...
و این آخری، عجب داغی گذاشت بر دلمان .... دایی بدجوری عزیز بود
برای همه ... آدمی صبور، بااراده و بسیار سخت کوش،که مهربانی و
مردانگی اش زبانزد تمام فامیل بود...
کسانی که میشناختنش خوب می فهمیدند این مصیبت چقدر سنگین
است .... همان جمعیت زیادی که برای مراسم آمده بودند سر مزار ..
و ما خیلی هاشان را نمی شناختیم ....
من هم به دایی خیلی مدیونم ... بخاطر همه ی همراهی هاش ...
بخاطر تمام اون لحظاتی که نه مثل یک دایی، که بیش از اون،
شبیه یک برادر کمکم می کرد تا راه درستی رو برای زندگیم
انتخاب کنم ... توی خیلی از زمینه ها، اولین مشوقم اون بود ...

رفتنش باورکردنی نبود ... اصلاً نمیشد حتی تصورش کرد ...
یکهو انگار تمام پیچیدگی ترسناک مرگ، در برابر این درد،
کوچک و ساده شد ...
تلخ ترین حادثه ای که تا حالا تجربه کردم ...

یادمه بعد از مراسم چهلم عزیز، مهمان ها موقع رفتن
هر کدوم جمله ای برای تسلیت می گفتند ...
" خدا بهتون صبر بده " ... "انشالله که غم آخرتون باشه " ....
دایی اومد کنارم و به شوخی گفت: می دونی معنی جمله ی
"انشالله که غم آخرتون باشه" چیه؟ ... با تعجب نگاهش کردم ،
گفتم : "خب چیه معنیش؟ " .... گفت "در واقع معنیش اینه که
انشالله خودتون نفر بعدی باشید ... آخه آدم زنده که
نمیشه غم نبینه! "

نفر بعدی، خودش بود ...

پی نوشت: چقدر خوبه که ابن شبها برای شهدای حوادث اخیر هم
دعا کنیم ... و برای خانواده های داغدارشون از خدا طلب صبر کنیم..
واقعاً خیلی سخته ... کسانی که خودشون عزیزی رو از دست دادن،
میفهمن اونا الان دارن چه رنج و اندوهی رو تحمل می کنن ... من
امروز خیلی یادشون کردم ...

پی نوشت: اینجا هم اوضاع خیلی عجیب غریب شده ... پارک ملت که
دیگه هر روز از عصر، تحت محاصره ی کامل نیروهای امنیتیه ...
اطراف وداخل پارک نیروهاشون هستن ... تعداد زیادی ماشین ون پلیس
هم قسمت های مختلف گذاشتن .... دیشب هم حدود ساعت 12 مراسمی شبیه
مانور توی بلواروکیل آباد بوده ... یکی از اقوام دیشب کلی توی این ترافیک
مونده بود ... می گفت یه گروه از صدا و سیما هم بودن ... ولی آخرش
نفهمیدیم قضیه چی بوده ...
کلاً این جریانات یه کمی مرموز شده ...

آخر نوشت: این عید رو پیشاپیش به همه تبریک میگم..

3 نظرات:

Unknown ۱۶ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۹:۱۲  

مطلب خوبی بود مخضوضا تحلیل جمله آخرین غمتون باشه

ایران من ۱۷ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۸:۱۹  

خدا رحمت کنه.. منم همیشه حرف داییت رو میزنم...

ناشناس ۲۴ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۳:۲۵  

توي قبرستون بهيچ چيزي جز خودت نمي توني فكر كني . كاش بهشت زهرا اينقدر دور نبود!

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"