...


حسودی نمی کنم
به لرزش نفس هایت
در هجوم واژه هایی بارانی!
من
تنها
به حرف های ناگفته چشمانت
رشک میبرم
و به آن بهار ِ خیال انگیز
که در حوالی رویایی سبز
می شکفد!

□□□
بی خیالش شده ای و
باز می بینی که
زیر چشمی
افکارت را
می پاید،
در انتظار آن لحظه که
شاید
احساس، زانو بزند
در برابر واژه ای سرخ!

□□□
و تنهایی
گاهی
استکانِ چای ِ از دهن افتاده را
سر می کشد ...


3 نظرات:

علی گردوئی ۲۹ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۴۸  

افرین ازاده جان شعرای قشنگی گفتی بهت تبریک میگم به وبلاگ منم سر بزن من از مشهد هستم با آقای بهروز یه وبلاگ زدیم این شعرو به احساس قشنگت و شعرای قشنگت تقدیم میکنم عزیزم
دوستم میداشتی
اگر درختی قهوه بدنیا می آمدم
دور
شاید در برزیل
2-ابلیس سجده میکرد اگر
نخستین آفریده
تو بودی

علی گردوئی ۲۹ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۵۰  

آفرین آزاده جان

علی گردوئی ۲۹ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۱۷:۵۰  

آفرین آزاده جان

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"