ناتنی


" توی فکری؟ خسته ام خانم. خیلی خسته ام. دارم تمام می شوم.

چای را در استکان ریخت. جایی باید تمام شد. تا تمام نشوی شروع نمیشوی.

گفتم خیلی بی رحم اند. همه چیز را مصادره کرده اند خدا را هم مصادره کرده اند."


" بلندترین چیزی که در این شهر به نظر می آمد همین گلدسته ها بود، بعدش درختان کاج.

طلبه ها را می دیدم که یا از حرم بیرون می آمدند یا تو می رفتند و هربار لب هاشان را

می گذاشتن روی در و آن را می بوسیدند.

توی این شهر فقط دو چیز را می شد در ملأعام بوسید؛ در و ضریح ِ حرم را

یا دست علما و مراجع تقلید را. "


" فکر می کنم دیگر نمی توانم تنها بمانم. نمی توانم به تو فکر نکنم. دست هام را

روی موهاش سُراندم. با من هم اگر باشی، تنها خواهی بود. تنهایی هیچ وقت از آدم

جدا نمی شود. گونه اش را چسباند روی صورتم. نفس اش لاله ی گوش ام را گرم می کرد.

با تو که باشم تنهایی ام را قسمت می کنم. عشق، بیرون آمدن از تنهایی نیست

فقط تقسیم کردن آن است با کسی که دوستش داریم. "


" خب چرا نمی روی یک جای دیگر؟ کجا برویم آقا؟ نمی خواهیم برویم پُستی بگیریم.

ما نمی توانیم قاضی شویم یا برویم ارتش، عقیدتی سیاسی. این همه درس خواندیم،

حالا برویم کارمند دولت شویم؟ خوب چرا آمدی حوزه؟ نمی دانیم آقا، فکر می کردیم می آییم

نورانی می شویم. از وقتی دیدیم همه ی معلم های اخلاق، مواجب بگیر دولت شده اند

دل مان گرفته. سرخورده شده ایم آقا! حالا برای مان از عرفان، همین صدای شجریان مانده. "


** قسمتهایی از رمان ناتنی نوشته ی مهدی خلجی



انگار همیشه ممنوعه بودن ِ یک کتاب، آدم را بیشتر مشتاق خواندنش می کند ...

حالا لزوماً همه ی ممنوعه ها هم جالب از آب در نمی آیند، اما خب بهرحال مزه دارد ...

توی این بازه ی امتحانات پایان ترم(که گذشت)، 3-4 تا از اینجور کتابها خواندم...

این شیوه ی درس خواندن پای کامپیوتر، با همه ی سختی هایش، لااقل همین مزیت را

دارد که می توانی نسخه مجازی ِ کتابهای نایاب را هم در حین آن، مطالعه کنی!

رمان ناتنی را چندوقت پیش، یکی از آشنایان توی وبلاگش معرفی کرده بود ... با اینکه

زیاد اهل رمان خواندن نیستم اما خیلی دلم می خواست این کتاب را پیدا کنم.

ناتنی، از آن کتابهایی ست که مقبول عام نمیشود... سبک نگارشی ِ دشواری که

انتخاب شده و بیش از آن، محتوای کتاب، موضوع جاافتاده ای نیست ...اما توی بعضی

قسمتها، قلم تیز و برنده ی نویسنده، جذایبیت خاصی دارد ... یا حتی همین پیچیدگی های

ذهن شخصیت داستان و اینکه مجبورت می کند با دقت به حرفهاش گوش دهی تا بتوانی

تغییر زمان حال و گذشته را در صحبتها متوجه شوی ...

یکی از بخش های قشنگ این سبک روایی که خیلی به نظرم جالب بود اینجاست :



" بعضی وقت ها عبور طولانی و مکرر مورچه ها را نگاه می کردم. از لانه می آمدند و

به لانه باز می گشتند. زن ها همه در پارچه های سیاه پوشیده بودند. خیلی دوست داشتم

تشخیص می دادم کدام یک از مورچه ها ماده اند و کدام نر.

چهره ی مردها سوخته بود. مورچه های سبز را جدا می کردم. از مسیر معمولی بیرون

می بردمشان تا بیشتر جلو من راه بروند، بیشتر ببینمشان. همه پوشیده بودند. طلبه ها

غیر از لباس عادی که لباس خانه بود، قبایی داشتند که یک بار و نیم دور بدن می پیچید.

شانه هاشان زیر تکه تکه های سوسک مرده ای خم شده بود. رویش هم عبایی

می انداختند که درحقیقت می شد سه بار دور هیکل آدم بگردد. روی سرشان هم عمامه

می بستند سیاه یا سفید، دست کم پنج متر. تمام راه شان پنج سانت نمی شد. می رفتند

و می آمدند. گاهی حتی چیزی هم همراه خود نداشتند؛ نه پای سوسکی و نه سرش را.

عادت داشتند این راه را طی کنند. سعی می کردم بفهمم چگونه فکر می کنند؟ چیزی

دستگیرم نمی شد. جای ام را تغییر دادم. سمت دیگر ِ لانه دراز کشیدم. دست هام را زیر چانه

قفل کردم. فرقی به حالشان نداشت. باز می رفتند و می آمدند. می رفتم و می آمدم. "



فایل pdf کتاب را میتونید از اینجا دریافت کنید.



8 نظرات:

خاکستر ۱۲ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۴۷  

سلام دوست خوبم
خوشحالم که هنوز هستی و داری مینویسی...از نوشته ات لذت بردم...

شاد باشی...

به امید ازادی سبز...

درنین ۱۲ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۲۳:۳۳  

سلام آزاده جون

ممنون که نظرت را گفتی.
در واقع من و تو هم عقیده ایم، اشاره من به اینکه حق و حقوق برابر را در قرارادتون ثبت کنید، همین فکر بود، منم می گویم،دنبال حقوق برابرانسانی باشیم برای هر دو طرف.
بهترین ها.

خاکستر ۱۵ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۶:۲۷  

سلام دوست عزیز
وبلاگم برای با پنجم فیلتر شد...
اگه مایل بودی آدرس منو اصلاح کن و خبرم کن...

به امید ازادی سبز...

خاکستر ۱۸ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱:۰۴  

سلام
واقعا من شرمندم...
ولی بازم فیلتر شدم...
اینبار دیگه خودت میدونی که لینکمو تصحیح کنی یا نکنی...

به امید ازادی سبز...

درنین ۱۸ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۲۳:۵۵  

سلام خانومی

نی توانم این کتاب را دانلود کنم.
کمک لطفا.
بهترین ها

درنین ۲۰ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۶:۴۸  

آزاده جون سلام

ممنون از توجهت.
ولی وقتی سعی می کنم لینک را باز کنم، پیغام می دهد که This link appears to be broken
باز هم از لطف و توجهت ممنون.

بهترین ها

Unknown ۲۱ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱:۵۲  

سلام دوست عزیز
من برای هفتمین بار فیلتر شدم...
اگه دوست داشتی لینکمو تصحیح کن و بیا بهم خبر بده...

به امید آزادی سبز...

درنین ۲۳ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۰:۱۵  

سلام خانومی

ممنون از لطفت.
این هم یک شال سبزی بود، تحفه درویش.
بهترین ها

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"