...


مثل گنجشک کوچکی که لحظه ای از جیک جیک کردن باز نمی ایستد،
مدام حرف می زند ... 3-4 سال بیشتر ندارد و با کاپشن قرمز و روسری
کوچکی که گاهی موهای قهوه ای اش از زیر آن پیدا می شود، کنار مادرش ایستاده ...
معصومیت چهره اش، روح را به آرامشی مهربانانه می آویزد.. حسی که در همهمه
و شلوغی های روزمره گم شده ...

مادر، روسری دخترک را جلو می کشد .. و چشم های زیبایش میان
آن قاب محصور ِ رنگی، می درخشد ...
" آفرین دخترم! موهاتو بکن تو ... اگه آقاها ببینن گناه می کنی ...
اونوقت خدا دوستت نداره ها! "
می پذیرد ... بدون هیچ مقاومتی ... و دست های کوچکش، چند تار ِ
مویی که از کنار روسری اش بیرون زده را پنهان می کند ...
آخر گناه است ... گناهی که در باور کودکانه اش، خدا را ناراضی می کند!
چه دسیسه بی رحمانه ای چیده ای مادر!

و خدای تو آیا همان خدای مهربانی ست که درگاه رحمتش را از هیچ
بنده ای دریغ نمی کند؟ ... و یعنی این خدای رحمان و رحیم که هر روز
سجده اش می کنی، از گناه (!!!) این چند تار موی کودکی خردسال
نمی گذرد؟!

امروز خدا را اینطور در باور کودکانه اش به تصویر کشیده ای، فردا که
قانونی نابرابر، شرافت انسانی اش را زیر سوال می برد به او چه خواهی
گفت؟ ... در برابر این همه تبعیض جامعه ات (که تو خود نیز قربانی اش بوده ای و
ناآگاهانه فرزندت را هم برای چنین مسلخی آماده می کنی!)
چطور می خواهی از خدایی که به او نشان داده ای، دفاع کنی؟ ...
چطور می خواهی به او بگویی که این را خدایم مقدر کرده که تو زن باشی و
مستوجب این همه تبعیض؟ ...

و در برابر شکم های فربه ای که ادعای انسانیت دارند، فقر و گرسنگی و
فساد و بدبختی ها را چطور توجیه خواهی کرد؟ ...
و اگر آن گناه است پس این چیست؟ ... و اگر آن گناه، مستوجب عذابی از جنس خشم خداست،
پس مجازات ظلمی که بر این مردم درمانده می رود، چیست؟

□□□
" ببخشید خانوم ... یه سوالی ازتون داشتم؟ "
سر تا پا سیاه پوشیده ... چادر سیاه ... مقنعه چانه دار ِ سیاه ...
دستکش سیاه ...
" شما چرا چادر نمی پوشید؟ می دونید که چادر، حجاب برتره!
و تمام علمای ما هم روی این قضیه تکیه کردن! "
نگاهش می کنم و هزاران کلمه توی ذهنم رژه می روند ... چه باید
گفت؟ ... چقدر باید گفت تا تمام شود این همه حرفی که واژه به واژه
سکوت کرده اند ... و باز هم ...
" به نظر من این یک مساله کاملاً شخصیه! ... و پوشش من هم با عرف
جامعه تضادی نداره! "
و خوب می دانم حریم خصوصی افراد را نمی شناسد ...
" اما ما توی قران و احادیث داریم که زن نباید "لباس شهره" بپوشه ..
لباس شهره یعنی لباسی که جلب توجه کنه ... مثل همین لباس های
رنگی که می پوشن ... بهرحال امیدوارم به درون خودتون برید و بیشتر
تفکر کنید و حجاب برتر رو انتخاب کنید! "
" لباس شهره" را که می گوید به سویشرت سفید و روسری آبی ام
نگاه می کند ...
راستی که چقدر بیهوده است حرف زدن با آدم هایی که اینطور دچار انجماد فکری شده اند ...
چقدر بی فایده و تأسف برانگیز!

کاش همه لباس های سیاه مان را دور بریزیم ...
کاش با خودمان عهد ببندیم که همیشه سپید بپوشیم، سپید بنگریم،
سپید بیاندیشیم ...
و تصور کن آنوقت این نگاه های سیاه چطور در برابر اینهمه سپیدی و
روشنی، کور خواهند شد!

پی نوشت: دیروز تلویزیون قسمت هایی از دفاییه خسرو گلسرخی را
نشان می داد ... و آنجا که تقاضای فرجام را نپذیرفت و
گفت من فقط در دفاع از خلق ام حرف میزنم و برای خودم
دفاعی ندارم ...
به یاد حرف های عالیه اقدام دوست (یکی از فعالان
اجتماعی بازداشت شده) در برابر قاضی افتادم و شهامتی
که تحسین برانگیز است ...

درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"