جمعه بازار کتاب


میان کتابهای چیده شده روی میز، دنبال عنوانی می گردم که توجه ام را به خودش جلب
کند ... شاید کتابی قدیمی از فلان نویسنده که شرح ِ زندگی و تلاش هایش را جایی خوانده ای...
از آنها که پشت جلدهای کاهی شان نوشته "بها: 150ریال" .... یا کتابچه ای درباره ی فلان نهضت
و جنبش که 30-40 سال پیش چاپ شده، آن هم بدون هیچ نام و نشانی از نویسنده و ناشر... که یعنی
آن را در جامعه ای خفقان زده چاپ کرده اند ... و یا حتی کتابی فرسوده که برگه هایش به مرور زمان
زرد شده اند و چندتایی هم کمی پاره اند، با اینحال همان است که مدتی پیش توی فکرت بوده و
دنبالش میگشتی...
جمعه بازار کتاب، مثل هر هفته شلوغ است ... وجلوی هر میز باید چند دقیقه معطل شوی تا
از میان جمعیت، راهی برای عبور پیدا کنی ...
روی یکی از میزها چشمم به کتابی از مصفا می افتد که چندسال پیش خوانده بودم... داشتم برای
خریدنش با خودم کلنجار میرفتم که متوجه مأمور سبزپوشی شدم که یکسری قبض به فروشندگان
می داد و پولی را از هر کدام می گرفت ... لحن صحبتش تند بود و تیپش، آدم را یاد
رئیس ژاندارمری توی فیلم های قدیمی می انداخت... احساس می کردم همه بدجوری از این آدم
حساب می برند ... هر جا می رفت دستوری هم میداد ... مثلاً سر یکی از میزها که فروشنده اش
خانمی بود فرمودند:
" شما با بقیه فروشندگان خانوم برید یه قسمت کتاب بفروشید ...
میزهاتون اینطوری بین میزهای آقایون نباشه!!!! "

و ببین این ریشه قطور تفکیک جنسیتی دیگر تا کجاها پیش رفته! ....
دنبال یکی از کتابفروش ها می گشتم که همیشه سلام و احوالپرسی داشتیم و منبع خبرها و
برنامه های هفتگی شهر بود ... و معمولاً کار اطلاع رسانی جلسات فرهنگی_اجتماعی را ،
با پخش آگهی هایی بین بازدیدکنندگان، بر عهده می گرفت.... سر جای همیشگی اش نبود ...
از یکی سراغش را گرفتم ... معلوم شد عذرش را خواسته اند و دیگر حق ندارد اینجا کتاب
بفروشد ...و بعد از پرس و جویی بیشتر فهمیدم که گویا چند نفری محروم شده اند.. به بهانه
فروش کتاب هایی که قدغن شده ...
یادم آمد چند هفته پیش، با یکی از کتابفروش ها که صحبت می کردم می گفت فروش چندین
عنوان از کتابهای دکتر شریعتی ("کویر" ، "تشیع علوی و صفوی" ،"حج" و چند کتاب دیگر) و
حتی کتابهای صادق هدایت توی جمعه بازار ممنوع شده ...
با این حساب معلوم است سر بقیه کتاب های قدیمی هم چه آمده ...
و حالا سر بیشتر میزها که نگاه می کنی چشم ات می افتد به کتابهای
"رژیم لاغری" ، "پوست و زیبایی" ، "آشپزی کدبانو" ، "ازدواج سالم" و
نهایتش چند تا رمان عاشقانه از ر.اعتمادی و فهیمه رحیمی وم.مؤدب پور!!!
و سراغ کتاب اندیشه را هم که بگیری چیزی بیشتر از کتاب های مرتضی مطهری
(که مخصوصاً "حجاب" ش با آن استدلال های{!!!} منطقی{!!!} بدجوری حرصی است) و
امثال اینطور تفکرات پیدا نمی کنی....
هیهات! که به کجا رسیده ایم .....


درباره من

عکس من
آرام آرام خواهيد مرد اگر سفر نكنيد، اگر كتاب نخوانيد،اگر به صداهاي زندگي گوش فرا ندهيد، اگر آنچه مي كنيد را ارزيابي نكنيد، آرام آرام خواهيد مرد اگر بنده عادت هاي خود شويد، و هر روز بر همان مسيرهايي كه پيوسته مي رويد، برويد ... اگر مسير خود را عوض نكنيد، اگر لباس هايي به رنگ هاي مختلف نپوشيد و با كساني كه نمي شناسيد صحبت نكنيد امروز زندگي كردن را آغاز كنيد! امروز دل را به دريا بزنيد ! كاري انجام دهيد ! به خودتان اجازه ندهيد كه آرام آرام بميريد و فراموش نكنيد كه همواره بانشاط باشيد! "پابلو نرودا"